شیخ گفت: هرچه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر من "اصالت" ارجح است.
و شاه بر خلاف او گفت: شک نکنید که "تربیت" مهم تر است!
بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچیک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند.بناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند.
فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید.سفره ای بلند پهن کردند.ولی چون چراغ و برقی نبود مهمانخانه سخت تاریک بود.در این لحظه پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند و آنجا را روشن کردند !
در هنگام شام،شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم"تربیت " از "اصالت" مهم تر است ما این گربه های نا اهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهميت "تربیت" است.
شیخ در عین اینکه هاج و واج مانده بود گفت من فقط به یک شرط حرف شما را می پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند!!!
شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت:این چه حرفیست؟ فردا مثل امروز و امروز هم مثل دیروز!!! کار آنها اکتسابی است که با تربيت و ممارست و تمرین زیاد انجام می شود.
ولی شیخ دست بردار نبود که نبود.تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند.
لذا شیخ فکورانه به خانه رفت.
او وقتی ازکاخ برگشت بیدرنگ دست به کارشد.چهار جوراب برداشت وچهار موش بخت برگشته در آن نهاد.
فــردا او باز طبق قــرار قبلی به کاخ رفت تشریفات همان و سفره همان و گــربه های بازیگـر همان...شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تأکیدی بر صحت حرفهایش میدید زیر لب برای شیخ رجز میخواند که در این زمان شیخ موشها را رها کرد.در آن هنگام هنگامه ای به پا شد.یک گربه به شرق دیگری به غرب آن یکی شمال و این یکی جنوب !
و این بار شیخ دستی بر پشت شاه زد و گفت:شهریارا ! یادت باشد اصالت گربه موش گرفتن است گرچه "تربیت" هم بسیار مهم است ولی"اصالت"مهم تر!
يادت باشد با "تربيت" میتوان گربه اهلی را رام و آرام كرد ولي هرگاه گربه موش را ديد به اصل و "اصالت" خود بر میگردد و شير نااهل و ناآرام و درنده میشود!